نوراجوننوراجون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

نفس مامان وبابا

دنیای کودکانه

پدر و مادر عزیزم! سلام.  تمام روزهای سال، من آن چه را که شما برایم نوشته اید میخوانم و قصه هایی را که برایم میگویید میشنوم، اما از شما خواهش میکنم فقط همین امروز به حرف های من گوش کنید و نامه مرا بخوانید. لطفا با من بازی کنید باور کنید میدانم که دنیای بزرگترها پر از استرس و کار و گرفتاری است اما هر شب که شما به خانه می آیید ته دلم آرزو دارم کمی با من بازی کنید. نیازی نیست که ساعت ها برای من وقت بگذارید، من تنها به ده دقیقه زمان احتیاج دارم تا بتوانم به کمک بازی، نقاشی یا درد دل کردن حرف ها، ترس ها، نگرانی ها و شادمانی های کودکانه ام را به شما بگویم. اگر باورنمی کنید از همین امشب شروع کنید و فقط شبی ده دقیقه با من بازی کنید. بعد ...
26 خرداد 1392

گردش با نوراجون

دخمله نازم این عکسابرای چندروز پیش که رفته بودیم کوه...دخترم خیلی خوش سفری زیاد مامانی رو اذیت نکردی   بعبعی های گوگولی هم توعکسات افتادن                     اینم نوراجون وخالش     ...
16 خرداد 1392

هدیه بابایی

اینم کیف پولته دخملم که بابایی ازسرکاراومدنی برات خریده امیدوارم خوشت بیاد   ببین چه گوگولیه         ...
12 خرداد 1392

عکسهای عزیزم

دخملم قربون پستونک خوردنت بشه مامانییییییییییییییی     عسل مامان نابغه میشهههههههههههههه ازالان  به نوشته های کریرش توجه میکنه   ...
11 خرداد 1392

گردش سه نفری

عزیز دلم امروز وقتی بابایی از سرکار اومد تصمیم گرفتیم سه نفری بریم بیرون خرید.هنوز راه نیوفتاده بودیم که شماخوابیدی وتانصفه های راه خواب بودی. وقتی ازخواب بیدارشدی وچشمای درشتتو بازکردی همه توخیابون چشمشون به شمابود..الهی مامان فدات بشه هرمغازه ای که میرفتیم فروشنده میگفت اسپند براش دود کنید یه کم که خریدکردیم بارون زد ومجبورشدیمزیر ایوون مغازه ها کمی صبرکنیم....خوشبختانه زود بند اومد وما با نق نق های وروجکمون که شیرمیخواست اومدیم خونه   اینم عکس شما قبل رفتن به پیاده روی دخملم خسته است فداش بشم         ...
8 خرداد 1392

خونه مامان جون

خوشگل مامان 5 خرداد که روز ام داوود بود مامان جون مراسم گرفته بود.مامان جون نذاشت ببرمت پایین پیش مهمونا چون از چشم بدمیترسید.(خاطره بدی از چشم بد داره).   به خاطرهمین من وشما و خاله زهرا اتاق داییها موندیم .کولرروشن بود واز اونجایی که شماعاشق باد هستی ووقتی باد به صورتت میخوره بلند میخندی  خداروشکراصلا اذیت نشدیم..چون مااونجا بودیم دختر عمو خدیجه و دخترش زهراهم اومدن بالا وباشما بازی کردن   اینجا شما عینک زهراکوچولو رو زدی دخملی     اینجا داری باهاش بازی میکنی   اینجاهم داری میخوریش     الهی فدای قرتی خانمم بشمممممممممممممممممممم     ...
7 خرداد 1392
1